خاطرات آقای داوود اکین چی أولین معلم دبستان جامی کوخرد 2
«خاطرات آقای داوود اکین چی أولین معلم دبستان جامی کوخرد »(2)
التماس دعا خير
التماس دعا خير
قسمت دوم 2
میدانیم که دانش آموزان طبعاً بازیگوش هستند ونیک میدانستم که اگر با توجه به اتلاف وقت در أثر رفت وبرگشت به نمازگه آنها را از نماز باز میداشتم تبلیغات مخالفین را تشدید کرده واحتمالاً مدرسه را به شکست میکشاندم. تصمیم گرفتم در حیاط مدرسه «نمازگهٔ» مناسبی بسازم. کار مشکلی بود. به وسیله خود بچهها سنگچینی کردیم و «نمازگه» بزرگتر وبهتر از «نمازگه» کنار چاه عمیق را در حیاط مدرسه دایر نمودیم. دیگر وقت تلف نمیشد ونمازشان هم به موقع پربا میکردند. أهالی از این کار مدرسه بسیار خوشحال بودند. بعد از «نمازگه» نوبت کارهای دیگری بود که در اندیشهٔ آنها بودم، ولی به نظر میرسید که قبل از جلب اعتماد محصلها واولیاء آنها، آغاز هیچ کاری مصلحت نیست واگر هم چنین می شد، مطمئناً سر أنجام موفقت آمیزی به همراه نمیداشت. میزان کمک مردم روستاها به مدارس به قدری قوی است که میشود با خیال راحت وبدون نگرانی گفت که «بعد از مسجد، مدرسهاست» . معلم روستایی در مجالس هم نشین پیشنماز یا کدخدا یا ریش سفید دهکدهاست. بزرگ روستای «کوخرد» مردقد بلند وتیز هوشی بود به نام سید محمد قتالی که پسران زیادی داشت و وقتی که با پیراهنهای بلند وسفیدشان در کنار پدر راه میرفتند، توجه همگان را به خود جلب میکردند. دَرِ خانه سید همیشه برای مسافرین و رهگذرها باز بود، «کوخِرد» نه مسافرخانه داشت و نه قهوه خانه. خانهٔ سید محل مطمئن وآرامبخش بود برای هر مسافر و غریبهای. مخارج این بساط را بازرگانان و افرادی عادی آن روستا که در خارج از کشور کار میکردند، تأمین مینمودند. سید در حد یک پدر مرا مورد محبت قرار میداد و از ابتداء تا آخرین روز حکیم چی صدا میکرد وهروقت حرف دلنشینی از من میشنید، میگفت «بله آقای حکیم» ! آن زمان پیرمرد سر حالی بود.
آفتاب غروب کرده بود. میرفت که تاریکی شب همه جارا بپوشاند. نمیدانم چطور دلم گرفت.احساس کردم برای اولین بار به آن حالت مبتلا شده أم. غمی که قلبم را چنگ انداخته بود از آنهایی نبود که به آسانی قلبم را رها کند.أتاق خود را ترک کردم، به سوی مدرسه آمدم و نشستم روی نیمکت کنار پنجره و مصمم شدم ریشهٔ این غم ناشناخته را پیدا کنم. ترن افکارم به ایستگاه اول که رسید فهمیدم ناخودآگاه دارم خود را سرزنش میکنم. به خود گفتم : «آقای مُعلم» ! اگر چندسال گذشته را در بانک مانده بودی، حالا رئیس فلان شعبه بودی و دو سه برابر حالا حقوق میگرفتی. ماشین و خانه و تلفن داشتی، زن و بچه داشتی، بیا و بُروی داشتی واز این قبیل حرفها. صدای نصیحتهای همکار بانکی خود «یوسف» را میشنیدم که میگفت: «نروی معلم بشوی. تو زودتر از دیگران رییس بانک میشوی. توی تهران هستی، تو پایتخت . معلم روستا شدن یعنی چه؟ مگر عقلت را از دست دادهای و ...» ، اما ةدر ایستگاه دوم ترن اندیشهها این صحنه هارا میدیدم: خود بچهها زنگ دبستان را به صدا در میآوردند. هر کدام که در ساعت مقرر به طرف زنگ دبستان برود، ناظم است! عدهای از آنها به محض اینکه زنگ تفریح به صدا در میآید، حلب به دست بطرف چاه عمیق میروند. اینان گروه دوستداران درخت هستند. هر روز چهار نفر از دانش آموزان عهده دار نظافت کلاسها و کنترل بچههای کوچکتر هستند. چون کار عادلانه تقسیم میشود، هیچوقت لنگ نمیمانند. دبستان نه چاه دارد ونه آب لوله کشی . آب آشامیدنی ما از أنبارها (برکه) است. آب انبارها از قدیم ساخته أند وبارانهای سالانه آنهارا پر میکنند. و پرکردن بشکههای دبستان هم به عهدهٔ خود بچهها ست. گلهارا بچهها آب میدهند... آصلاً خود آنها بودند که زمین مدرسه را شکافتند وکاشتند. آنها بودند که سنگ آوردند وشکستند و پهلوی هم چیدند تامرزی برای باغچههای خود به وجود آورند. خوب فکر میکنم با تعجب میبینم تمام کارها را بچهها انجام داده أند و میدهند. قسمت عمدهٔ امور آموزشی را هم خودشان پیش میبرند. (کلاسها، چند پایهای بود و دانش آموزان زرنگ کلاس بالاتر نقش کمک معلم را بازی میکرد.) حس میکنم که من فقط «کاتالیزر» فعل و انفعالات تحصیلی بودم وبس! اما در أثر چه چیز بچهها امروز .....
ادامه دارد....
دبستان جامي كوخرد
منابع
- «کتاب:مشق شب»،.
- «مجلهٔ رشد معلم»،.
*محمدیان، کوخردى، محمد، “ كتاب:(به یاد کوخرد) “، ( ج1 و 2 ) چاپ اول، دبی: سال انتشار " ۲۰۰۳ " میلادی.
استاد محمدیان را در کنار پروفسور M.M.Bigani رئيس دانشگاه
پزشكى بمبئى و رئيس هيئت مديره بيمارستان بريدج كندى بمبئى
باکمال تشکر از دکتر لطیفه جهت ارسال عکس
«با تاریخ دیار کوخرد و منطقهٔ باستانی بخش کوخرد بیشتر آشنا شوید»
منبع:awayeseebah