شمد لاورى (عقاب جنوب) قسمت اول
شمد لاورى (عِقاب جُنوُب) 1
شمد لاورى قسمت اول
سقاب گفتا ننالم دست هرکس **** | بنالم دست شَمّد وهمین بس | |
اگر انگشت رساند روی ماشم **** | زنم هرلحظهای ملکی به آتش |
سلام خدمت همیهٔ دوستان عزیز وگرامی، این مطلب به درخواست دوستانی عزیز وگرامی از دو روستا در منطقهٔ گَودَه: {روستای بست قلات ــ روستای زنگارد} بار شده است، و چون قصهٔ (شَمَد لاوری) قصهای طولانی است، آنرا در ۳ قسمت در وبلاگ بار خواهد شد:
روستای لاور شیخ (لاور علیا)
شمد لاورى سالار جنوب
- قسمت أول ...
-
قسمت يـَـكــُم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیخ محمد لاوری فرزند عبدالرحمان مشهور به ( شَمّد لاوَرى) (۱۲۹۵-۱۳۲۴) یکی از افراد معروف در تاریخ معاصر منطقه هرمزگان و جنوب ایران است.نام کامل وی:(شیخ محمد بن شیخ عبدالرحمان بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن ثانی بن شیخ محمد بن شیخ راشد بن شیخ مصطفی بن شیخ حسن مدنی ). شمد لاوری در سال ۱۲۹۵ خورشیدی برابر با سال ۱۳۳۷ قمری مطابق با سال ۱۹۱۲ میلادی در روستای چاه قیل (1) (چاه عقیل) دیده به جهان گشود.
- ازآنجا كه معلوم است گروه مسلح شمد لاورى بيشتر اوقات در تنَگ دالان مستقر بودند و در برابر دزدان مقاومت مى كردند، یکی از شاعران محلی شعری به سبک شاه نامه فردوسی سروده که چند صفحهاست بنام جنگ نامهِ دالان که در این ابیات از دلاوران و پهلوانان درتنَگ دالان (2) تمجید مینماید:
بَنام خُداوَند رَب کَریم | بَنَظم آوَرَم داستانی عَظیم | |
کُنَم داستانی مَن از نُو تَمام | کِه باشد پَسَند هَمه خاص و عام | |
یکی جنگ نامَه بَنَظم آوَرَم | دلیران بَمَیدان رَزم آوَرَم | |
کُنَم وَصف آن پَهلَوانان را | کِه مَأوای دارَند بَه دالان را | |
سُـپَهدارشان شَمّد لاوَری | بَرُوز نَبَرد چُون یَلِ کابُلی | |
بَرُوز نَبَرد اَستْ اِسفَندِیار | نَمیتَرسَد اَز دُزد و تُرک و تتار | |
یکی پَهلوان اَستْ شَمَد بَنام | بَبازو چُو رُستَم بَصُولَت چُو سام | |
بَبالا بُلَند اَستْ و لاغَر مَیان | بَصُولَت دِلیر اَفکَن وُ پَهلوان |
زندگی
- « شَمّد لاورى » در سال 1337 هجرى قمرى در روستای لاور شیخ (3) در بـخش كـوخرد درشهرستان بستک ديده به جهان گشود. مادرش از روستای بست قلات (4) بود. شیخ محمد لاوری از نوادگان علامه شیخ حسن مدنی و از اهالی روستای لاور شیخ در بخش کوخرد بود، بههمینخاطر «شمد لاوری» لقب گرفته بود. او جوانی دلیر و در سراسر منطقه معروف بود.ابتدا طلبه علوم دینی بود وچند سالی این علوم را تحصیل کرده بود، و گاهی اوقات پیشنماز هم میشد وخطبه عربی نیز میخواند. واز آنجا که لاور یکی از روستاهای بزرگ منطقه و پایگاه علم و عبادت بودهاست، گروهی مأمورین دولتی به آنجا میروند و به اذیت و آزار اهالی میپردازند. شیخ محمد وعدهای دیگر از لاوریان سلحشور، در برابر امنیههای دولتی قیام میکنند و زد و خورد شدیدی بین آنها در میگیرد وامنیهها پا به کوچه فرار میگذارند.چند روز بعد لاور محاصره وعدهای منجمله شیخ محمد را دستگیر وباخود به لار میبرند.
عَدلِیه لار
- در عَدلِیه لار تعدادی از لاوریان را آزاد و چهار نفر به شیراز میفرستند و در زندان معروف کریمخانی زندانی میشوند، که یکی از آنها شیخ محمد بودهاست. ولی زندان کریمخانی هم با آن دیوار سر بفلک کشیدهاش نمیتواند شیخ محمد لاوری در خود نگهدارد. چون شمد لاوری کسی نبود که به این آسانی تسلیم شود، بنا براین پس از ورود شیخ محمد به زندان کریمخانی در یکی از شبهای بارانی شیخ محمد فرصت مناسبی به دست آورده و خودرا به پشت بام رسانیده و تعدادی لُنگ که قبلاً از حمام جمع نموده بوده بصورت طنابی محکم در میآورد به کنگره یکی از برجها میبندد و ازآن آویزان میشود، هفت هشت متری باقی مانده به پائین میپرد و بدینوسیله از زندان کریمخانی فرار میکند. باسرعت از کوچه پس کوچههای تنگ وتاریک وگِل آلود میگذرد و دراندک زمانی شیراز را پشت سر میگذارد به طریقی خودرا به حوالی قیر و کارزین میرساند.نگهبان پاسگاهی را خفه میکند سلاح او را میگیرد و کلیه افراد مستقر در پاسگاه را بقتل میرساند یک تفنگ وچند قطار فشنگ با یک اسب بر میدارد وفرار میکند.پس از ماها در بستک وتمامی روستاهای منطقه هرجا که امنیه میدید به قتل میرسانید.
قلعه كريم خان زند ــ شيراز
در اين قلعه شمد لاورى زندانى شده بود و بعدش هم فرار كرد از زندان
بازگشت شَمَد لاوری
خُودَم مَستْ و تُفَنگ مَستْ و فِشَنگ مَستْ | *** | هَوای جَنگ دُولَت بَر سَرَم اَستْ |
بگیرَم پَاچَهِٔ کُوه نَمَكدان *** | کُنَم دَعوای کِه تا رُوح بَر تَنَم اَستْ |
- خبر دستگیری شیخ محمد شادی چپوچیان و زور گویان، و عزای فقراء بود. اما خبر رهایی و بازگشت او برعکس بود.وقتی خان بستک ( محمد اعطم خان عباسی) (5) از باز گشت شیخ محمد (شَمَد) باخبر شد برایش قاصدی فرستاد و پیشنهاد کرد تاجای پدرش شیخ عبدالرحمان چریک (6) او بشود، ولی شیخ محمد که عقیده وراه وروش دیگری داشت جواب رد داد. درآن روزگار و در غیاب شمد لاروی، غارتگری، ناامنی و آشوب بر منطقه حکمفرما بود. یاران شمد لاوری هر چند از هم نپاشیده بودند ولی بدون رهبری شیخ محمد مقابله با آن همه هرج و مرج و زور گوئی را در توان خویش نمیدیدند. پس از باز گشت شیخ محمد، یاران دوباره گردهم آمدند، پس از اینکه تمام جریان دوران غیبتش را برای او تعریف کردند شیخ محمد گفت جواب زور را باید با زور داد.اینها فقط زبان تفنگ را میفهمند، باید دوباره مسلح شویم. روزگار سخت و پر مشقت فقیران و بیدادگری ستمگران و تاراجگران شیخ محمد را وادار کرد تا یک گروه نجات دهنده تشکیل دهد. او بسیار شجاع ودلیر بود. درجست وخیز و دویدن واسب سواری نظیر نداشت. همیشه پاشنه کشیده و مسلح ظاهر میشد، هرگز زیر بار ظلم و ستم نمیرفت و برای جلوگیری از بی انصافی اگر با خوبی نمیتوانست، به زور متوسل میشد. یکی از روزهای بهاری شیخ محمد و یارانش روی تپهای گرد هم آمده بودند. شیخ محمد سه کوزهای که جهت هدف گیری قرار داده بودند را یکی پس از دیگری با تیر میزد، پس از اینکه هر سه کوزه در هم شکست تفنگش را بوسید و گفت: «بنازمت والله هی... قنداق سیاه».
شیخ محمد شیخ عبدالنور
- «شیخ محمد شیخ عبدالنور» (7) يكى از دليرترين ياران شَمّد لاورى، که بادوربین آبشارهای روان را مینگریست بدون آنکه چشم بردارد به شیخ محمد گفت: «اینکه چیزی نیست پدرت باهمین تفنگ دهشاهی را توی هوا میزد» شیخ محمد گفت: کله دزد اندازه کوزهاست، به دهشاهی چکار دارم. شیخ محمد تفنگ بردوش نهاده به ابرهای در حال حرکت نگاه کرد و گفت: به امید خدا با همین تفنگ ظلم را از این منطقه دور میکنم، میخواهم راه مولا علی را ادامه بدهم که میگفت: یار مظلوم ودشمن ظالم باشید.
- حالا هرکه با من است دست بالا کند. شیخ راشد پرسید: مگر چه خیالی تو سرت است؟. شیخ محمد جواب داد: آن چه وظیفه یک مسلمان است. کمک به آنهایی که مظلوماند و احتیاج دارند، بریدن دست ظالمهایی که گوشت و خون مردم را میخورند، برقراری عدالت و حفظ منطقه و مردم بی پناه. شیخ راشد گفت: حرفهای گنده گنده میزنی.. نکنه سرت به تنت زیادی میکند محمد عبدالرحمان؟. شیخ محمد شیخ عبدالنور گفت: خیلیها میخواستند این کار بکنند حالا زیر خاک هستند، یا بهتر بگویم زیر خاک شان کردند.شیخ محمد به او نزدیک شد دستی به شانه اش زد وگفت: ما در راه خدا جهاد میکنیم، ایثار بنفس کاری است که خدا آن را دوست دارد، بذار تاسر مارا هم زیر آب بکنند.
سَحَر گاهی کِه دُشمَن حَملَه کَردَند | *** | دِرازُو تا بَلُرکُش حَلقَه کَردَند |
لَقَب دادَن بَه مَن قاسِم اَرژَنگ *** | کِه شیخ صالح بَه خُون آغِشته کَردَند |
قاسِم اَرژَنگ يكى از بهترين ياران شمد لاورى
- قاسم ارژنگ درحالی که پایافزارش را اصلاح میکرد گفت آن افسر لعنتی در غیاب شما خیلی لاف بیهوده میزد، سردار. میگفت گرفتن شمد لاوری از آب خوردن هم آسان تر بود.شیخ محمد با خونسردی گفت غصه نخور قاسم، فردا شناسنامه اش را باطل میکنم.آن شب که مأموران به لاور حمله کردند من بدجوری بیمار بودم. نیمه شب من توی بستر بیماری دستگیر کردند، آن هم باسی تا امنیه مسلح.بانقشه شیخ محمد، قاسم ارژنگ عصا بدست وپیر مرد وار عمداً از جلو پاسگاه رد شد.وهمانطور که میلنگید مقداری خارک در دست داشت ودانه دانه میخورد. نگهبان تا چشمش به پیر مرد افتاد صدا زد: آهای پیر مرد یه کمی از خارکت را بده ببینم، قاسم که از خدا میخواست به طرفش رفت وخارکهایش را به او داد.نگهبان تفنگش را بدیوار تکیه داد تا باخیال راحت مشغول خوردن شود، درهمین حال قاسم از پشت سر دستش را به دور گردن نگهبان حلقه زد وآنقدر فشار داد تا خفه شد. شیخ محمد ویارانش که کمین کرده بودند فوراً خود را به پاسگاه رسانیدند. شیخ محمد بی درنگ تفنگ نگهبان را برداشت وبه طرف دفتر فرمانده پاسگاه حرکت کرد. همان افسری که شیخ محمد را دستگیر کرده بود و چند سرباز دیگر که در اثر سر وصدا بساط تریاک کشی خودرا جمع میکردند ودر حال خروج بودند را دستگیر کرد. یاران شیخ محمد سربازان را گرفته وطناب پیچ کردند. شیخ محمد هم باقنداق تفنگ به پشت سر افسر زد وگفت یا الله راه بیفت، حالا میخواهم بقولی که داده بودم عمل کنم. شیخ محمد آنگاه با صدای بلند از قاسم ارژنگ پرسید: قولم به جناب سروان چه بود قاسم؟.قاسم همچنان که به جان سربازی افتاده بود و اورا کتک میزد جواب داد که او را فرمانده دوزخ کنی، سردار.بدستور شیخ محمد، دست وپای افسر بخت برگشته را بستند وبه درون اتاقی انداختند وآن را آتش زدند. افسر مدتی داد وفریاد کرد وبعد ساکت شد.شعله آتش از هواکش وسوراخهای در بیرون میزد.آنگاه هم قطاران شیخ محمد هر چقدر اسلحه ومهمات بود را برداشتند. هنگام رفتن شیخ محمد به سربازان دست وپا بسته گفت به فرماندها تون بگوئید شیخ محمد ظالم کش گفته عاقبت هر ظالمی همین است.
یاران شیخ محمد لاوری
چند تراکمه سلحشور، شیخ محمد شیخ عبدالنور، شیخ راشد، شیخ احمد شیخ عبدالنور، قاسم ارژنگ، رستم، بهزاد گروه مقتدر شیخ محمد لاوری را تشکیل میدادند.بعدها احمد مصطفی و عدهای دیگر از لاوریان سلحشور نیز به آنان پیوستند. شیخ صالح هم بدستور برادرش شیخ محمد وبر خلاف میل خود به گروه آنها ملحق شد. وبعد از بازگشت شیخ محمد از دبی چند نفر دیگر از جمله محمد عبدالرحیم، علی اکبر، وحاجی عبدالغفور به گروه شیخ محمد پیوستند.
نبرد با دزدان در دره فخری
- آوازه شیخ محمد لاوری در سراسر منطقه پیچید. هر دزد زده یا ستمدیدهای به او رجوع میکرد، روز به روز نزد طبقه پائین محبوب تر وپیش اعیان وصاحبان دم و دستگاه نفرت انگیز میشد. شیخ محمد لاوری در برابر مظلومان موم و در برابر ظالمان سنگ خارا بود. از این رو ستمگران با امکانات تبلیغاتی که داشتند شیخ محمد را شرور وآشوبگر جلوه دادند. جالب این بود که وقتی همان مالداران قُلدُر بهوسیله دزدان غارت میشدند از شیخ محمد لاوری کمک میخواستند، چون ژاندارمها هرگز خودشان به خطر نمیانداختند.آنها از این صحنهها فراری ودر مهمانیها حاضر میشدند. شامگاهی شیخ یعقوب شیخ سلطان قاصدی به پیش شیخ محمد فرستاد ویاری خواست، دزد به بگله اش زده بود اما زیاد دور نشده بودند. شیخ محمد از جاه بلند شد وگفت: من زنده باشم و دزد در حریم. دزدان در دره فخری منتظر تاریکی بودند تا بحال راحت حرکت کنند. نیمی از خورشید باقی بود که شیخ محمد ویارانش به آنجا رسیدند، دزدان مشغول خوردن شام بودند که شیخ محمد تیری میان سفره گستنرده شلیک کرد وکفت: آهای.. خیره سرا، مگه اسم شمد لاوری را نشنیدین؟. دزدان سلاحهایشان را جاگذاشته وسراسیمه متفرق شدند، رئیس دزدان که ادعای زیادی داشت از پشت سنگ بیرون آمد تا تفنگش را بردارد، قاسم ارژنگ تیری بهطرف او شلیک کرد، تیر برانش خورد. شیخ محمد وهمراهان به سرعت پائین آمده وآنان را دستگیر کردند. رئیس دزدان زخمی شده و روی زمین افتاده ناله میکرد، شیخ محمد لگد محکمی به جایی که خون بیرون میزد کوبید وگفت تیموری بی پدر، حالا دیگه کارت بجایی رسیده که تو ملک شمد لاوری دزدی میکنی؟. تیمور از وحشت وهیبت شمد لاوری زبانش بند آمد وشروع ببوسیدن پاهای او کرد. شیخ محمد گله را به صاحبش و دزدان را به خان بستک تحویل داد. اما تفنگها را خودش برداشت، خان طی پیامی که برای شیخ محمد فرستاد اظهار نارضایتی کرده بود که چرا دزدان بی تفنگ برایش فرستادهاست. شیخ محمد گوش قاصد خان را بریده کف دستش نهاده وگفت به خان بگو سر به سر ما نگذارد، او تفنگ برای حفظ جان ومال خودش میخواهد، اما، ما برای حمایت از مردم بیچاره میخواهیم. « شَمّد لاورى » مردی بود نترس و با قدرت چندین بار اتفاق افتاده بود که گوش قاصدها میبرید و باز میفرستاد، بنا براین هرقاصدی که به سویش اعزام میکردند، با تردید به سویش او میرفت.اولین زنگ خطر برای دزدان به صدا در آمد. آنان سخت از شیخ محمد متنفر بودند، باوجود او دیگر نمیتوانستند مانند سابق مردم را غارت کنند.
جنگ شمد لاوری با یوسف نفر در تنگ دالان
- شیخ محمد دومین شایستگی خودرا در تنگ دالان نشان داد. وقتی سید کنچی معروف به آقای کنچی برای او پیام فرستاد که آدمهای یوسف نفر مال وگله مردم را بغارت بردهاند وبهطرف تنگ دالان به حرکت هستند. شیخ محمد پیام فرستاد که تنگ دالان که چیزی نیست، اگر لازم شده مال مردم را از گلویه باباخان نفر هم بیرون میکشم. در تنگ دالان شیخ محمد از بلندی تپه سرخ رنگی بادوربین قلمی تپهها و درهها را بر اندازی میکرد، پس از مدتی موفق شد از فرا سوی تپههای متعدد دودی به بیند، او تنگ دالان را مانند کف دست میشناخت، میدانست که درآن حوالی آبادی و حشمی وجود ندارد، پس میبایست دزدان باشند. شیخ محمد وهمراهانش خودرا به آنجا رسانیده ودر درهای جاگرفتند، شیخ محمد گفت من میروم بالای آن پشته، وقتی تسلیمشون کردم شما از چهار طرف آنها را محاصره کنید. شیخ محمد این را گفت وتعویذش را به بازو بست وحرکت کرد دزدی که در نزدیکی راهزنان نگهبانی میداد متوجه شیخ محمد شد، سرپا ایستاد تا اورا شکار کند، اما شیخ محمد چنان تند وتیز میدوید که او موفق به هدف گیری نمیشد. خوشبختانه یاران شیخ محمد که پشت سر نگهبان قرار داشتند اورا درهمان حال دیدند، قاسم ارژنگ ریگی پرت کرد وخطاب به نگهبان گفت: هی رفیق، نگهبان پشت سرش را نگاه کرد، بیست چهار پنج تفنگچی را دید که اورا هدف گرفتهاند، عاقلانهترین کاری که نگهبان توانست انجام دهد این بود که بی سر وصدا تفنگش را برزمین گذاشت وتسلیم شود. دراین هنگام شیخ محمد هم بالای تپه رسید وبر دزدان نهیب زد که هیچ کس از جایش تکان نخورد والا خونش پای خودش است.قاسم وبهزاد به جان نگهبان بخت برگشته افتادند وبقیه به کمک شیخ محمد شتافتند.شیخ محمد دزدان را لخت کرد ولباسهایشان را به آتش افروخته انداخت وگفت شماها آمده بودید مردم را لخت کنید مگه نه؟. حالا مزه اش را بچشید، چه مزهای دارد؟. سپس گوش همه آنهارا برید وگفت: به باباخان نفر بگویید عاقبت دست درازی به ملک شمد لاوری همین است.
جنگ شمد لاوری با دزدهای شمالی
بميرند ترک شمالى **** | همه بردند غالى و نهالى |
- دزدهای شمالی یا «ترکهای شمالی» گروهی از ترکان از زمانی دور از شمال ایران به صحرای باغ هجرت کرده بودند، این ترکان بعد از مدتی استقرار در صحرای باغ بعلت عوامل مختلف:اقتصادی، اجتماعی، و معیشت و یا عواملی دیگر، دست به دزدی زده بودند و یک گروه مسلح ویاغی گر تشکیل داده بودند و به استمرار شبیخون به روستاهای اطراف میزدند ومردم را غارت میکردند. احمد مصطفی از دور دوان دوان وصدا زنان خودرا به جمع رسانید ونفس زنان وبریده بریده گفت: جناب شیخ، دزد.. دزدهای شمالی آمدند، پدر مردم را در آوردند قیامت به پا شدهاست. شیخ محمد کاسه دوغش را نیمه تمام برزمین نهاد و گفت، نفس بگیر ودرست بگو به بینم چه شده، گفت دزدهای شمالی مردم را غارت کردند، شیخ محمد ویارانش خودرا به معبر دزدان رسانیده ومنتظر ماندند. دزدان تعدادی گوسفند، شتر، گاو وپنج رأس الاغ پربار برداشته وفرار میکردند. چند تفنگچی پیاده وتعدادی نیز سواره سر وصدا وگرد وخاک زیادی ایجاد شده بود چهار نفر چماق بدست هی هی کنان حیوانات را پیش میراندند.شیخ محمد وهمراهان با هماهنگی یکدیگر تفنگچیان را با شلیک گلوله از پای در آوردند اوضاع دگر گون شد، چماق بدستان مات ومبهوت مانده بودند که از کدام سمت تیر اندازی شدهاست.شیخ محمد باصدای بلندی فریاد زد: شمد لاوری عزرائیل دزدان آمده. همراهان شیخ محمد همگی سرازیز شده وبر دزدان یورش بردند وآنان را تار ومار نموده وتعدادی را نیز دستگیر کردند.شیخ محمد یقه یکی از تیر خوردگان را گرفت وپرسید: از کدام تیره هستید؟. مرد زخمی باصدای درد آلودی جواب داد: از قبیله زیاد خان هستیم. دزد دیگر گفت بهتره آزاد مان کنید، دشمنی با زیاد خان یعنی مرگ. شیخ محمد قنداق تفنگ را به شکم او زد وگفت:
از زیاد خان نباشدش باک *** آنکه باشد یاورش یزدان پاک بگوئید زنده باد شمد لاوری *** که بی نظیر است در دلاوری دزد بی چاره درحالی که از شدت درد مینالید گفت: زنده باد شمد لاوری.
پی نوشتها:
- (۱) ـ چاه قیل: (چاه عقیل) : روستای کوچکی از روستاهی منطقه گوده و از توابع بخش مرکزیشهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران واقع شدهاست. در ۹ کیلومتری جنوب شرقی شهر بستک واقع است.
- (2) ـ تنَگ دالان: متشکل از دو روستای کوچک است از توابع بخش مرکزی شهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران واقع شدهاست.
- (3) ـ لاور شیخ: یا ( لاور علیا) روستای بزرگی است از توابع بخش کوخرد شهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران واقع شدهاست. این روستا در داخل کوه واقع است.
- (4) ـ بست قلات: روستایی از روستاهای آباد منطقه گوده از توابع بخش مرکزی شهرستان بستک در غرب استان هرمزگان در جنوب ایران واقع شدهاست. این روستا در سی کیلومتری از جاده بستک بهگوده به سمت جنوب به داخل کوه منحرف میشود.
- (5) ـ محمد اعطم خان عباسی: محمد رضا خان « سطوت الممالک » حاکم بستک و جهانگیریه. محمد رضا خان براثر لیاقت وشایستگی مورد توجه فرمان فرمای فارس قرار گرفته ودر حال حیات پدرش به حکمرانی لار از ۱۳۳۶ تا سال ۱۳۳۷ منصوب میشود، وبعدا نیز درسال ۱۳۴۰ و ۱۳۴۱ هجری قمری به موجب حکم وزارت داخله حاکم بندر لنگه میگردد. پس از فوت پدرش حکمرانی بستک را عهده دار میشود. محمد رضا خان بعدها ملقب به سطوت الممالک میگردد. در سال ۱۳۳۴ هجری قمری همراه اردوی حبیب الله قوامالملک شیرازی که از طریق بوشهر باکشتی انگلیسی به بندر لنگه آمده بود پس از توقف در بستک که برای سرکوبی ژاندارمهای یاغی عازم لار بود محمد رضا خان هم در این جریان شرکت نموده ودرآنجا امور حکمرانی کهورستان و رویدرات «روئیدر» دریافت میدارد.
- (6) ـ چریک: (جنگ چریکی) یکی از انواع جنگهای نامنظم است که در آن گروه کوچکی از افراد مسلح با استفاده از تاکتیکهای نظامی کمین، هجوم ناگهانی، غافلگیری و جابجایی سریع به یک هدف نظامی آسیبپذیر یا یک واحد نظامی بزرگتر حملهور شده و بلافاصله صحنه نبرد را ترک میکنند. شیوهٔ جنگهای چریکی از شیوههای بسیار قدیمی جنگی است. در دوران معاصر افرادی چون ، ارنستو چه گوارا، احمد شاه مسعود، کارلوس ماریگلا، مائو زدونگ، وندل فرتیگ، رژی دبره، وو نوین جیاپ و چند تن دیگر را از شاخصترین نظریه پردازان مبارزات چریکی میدانند.
- (7) ـ شیخ محمد شیخ عبدالنور: يكى از دليرترين ياران شمد لاورى، يارى كه ستون أصلى مبارزات شيخ محمد بود.
-
- ادامه دارد ... منتظر قسمت دوم باشى
منابع
- ویکیپدیای عربی
- پور محمد، عبدالله ، . شيخ محمد لاوری (عقاب جنوب) ناشر: چاپخانه مصطفوى، شيراز: چاپ اول، 1374 خورشيدى.
- سلامی، بستكی، احمد. (بستک در گذرگاه تاریخ) جلد دوم چاپ اول، 1372 خورشيدی.
- محمدیان ، کوخردی، محمد ، ( مشایخ مدنی ) ، چاپ دوم، دبی: سال انتشار ۲۰۰۲ میلادی.
- محمدیان، کوخردی، محمد، “ (به یاد کوخرد) “، ج۱. ج۲. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۳ میلادی.
- محمدیان، کوخردی، محمد، (شهرستان بستک و بخش کوخرد) ، ج۱. چاپ اول، دبی: سال انتشار ۲۰۰۵ میلادی.
- الکوخردی، محمد، بن یوسف، (کُوخِرد حَاضِرَة اِسلامِیةَ عَلی ضِفافِ نَهر مِهران Kookherd, an Islamic District on the bank of Mehran River) الطبعة الثالثة، دبی: سنة ۱۹۹۷ للمیلاد.
-
فيلم شمد لاورى ـ أثرى از استاد: عبدالله پور محمد
-
فيلم شمد لاورى ـ 1





منبع:awayeseebah
شمد لاوری یادش گرامی باد